روزهای بچگی وقتی ماه رو از حیاط خونه پدربزرگ نگاه می کردم چقدر زیبا بود، چقدر نزدیک بود.انگار منتظر بود تا دست دراز کنی و بگیریش.از میون شاخه های درخت گلابی یا توی حوض آبی رنگ ...
امروز ولی چقدر دوره . خیلی وقتها نیست ، گاهی هم خودش رو نشون میده و باز چقدر دوره...
آرزوهای من مثل ماهم میمونند .
چه زیبا و با احساس... ممنون که به وبلاگ من سر زدی... ذوق بالائی در نگارش و بیان احساس داری بهت تبریک میگم...
ساغر عزیزم ....
ممنون از اینکه اومدی :)
برای در دست گرفتن آرزوها ٫ کافی است کمی زیبا فکر کنیم :)
بازهم به من سربزن ...خوشحالم می کنی :)
سلام ..مبارکه..خوش اومدی
ماه بالای سر تنهایی است...ساغر عزیز، موفق باشی!
سلام ماه س رجاشه هنوز کنار درخت خونه بابا بزرگ.دلته که دور شده ازش.
شاید اگه هنوزم دستتو دراز کنی بتونی بگیریش.
شاید