مرخصی تمام شد...
کارهای عقب مانده هفت هشت ماه پیش انجام شد، اعصاب کش آمده سرجایش برگشت و شیطونک دم مثلثی فعلا کمی آرام شده.

آقای پونه حسابی شاکی ست و فکر می کنم قهر هم کرده. آقای آدم بد (با عرض پوزش مجدد از کلیه آدمیان حتی از نوع بد) هم کج کج شده است. آقای ریاست هم شاکی ست و هم کج کج....

من هم می گویم به امریکا بگویید عصبانی باشد و ازاین عصبانیت بمیرد.

خانم طبقه پایین هم عصبانیست.فرق ما این است که خانم طبقه پایین می داند چطور حال دیگران را در قوطی کند.برای همین از خانم طبقه پایین خوشم می اید.
فکر کنم بدنباشد من هم چند کله به طاق بکوبانم بعد بروم دنبال تجربه های جدید....
ساغری تو زنده ای . خوشحالم.
وقت تموم شده حیف! یه یادداشت مفصل باید بذارم.
سلام
ی سوال
دوست دارم بدونم کارت چیه یا حداقل سنت رو. البته ححدس می تونم بزنم دوست داشتی بهم بگو بای
:)
من که سر در نیاوردم..........
قبلا فقط میخواستی سر این پونه را به طاق بکوبی حالا شده چند تا سر خدا بقیه اش را به خیر کند.
!!!!(باورت میشه؟)
رفیق! الان متن شعر علی معلم رو در اختیار ندارم اما برات جورش میکنم! یه کمی فرصت بهام بده!
بعد هم مراقب آمد و شد با آدمهای عصبانی باش!
مرخصی چه زود تموم شد
همش ۵ روز
خوشبحالت که با ۵ روز مرخصی همه کارای عقب افتادت انجام میشه
سلام زندگی هر روزش یک تجربه است ولی انگار تمومی نداره
ممنونم که اومدی.خوشالم کردی.شاد باشی و پيروز.
سلام.موافقم.موفق باشی. :)
سلام. از توی وبلاگ باران نامه با وبلاگتون آشنا شدم . الان هم میخام مطالب قبلی تون رو بخونم . شما هم سری به من بزنید . ( چایی بعد از ظهر )
سلام دوباره . راستی اون شعری که توی مطلب قبلیتون نوشتید ( این فصل را با من بخوان باقی فسانه ست ......این فصل را بسیار خواندم عاشقانه ست ) مال علی معلم هست . شعریه بنام هجرت
چل الخالق! تو یه هفته چه کارهایی که نمی کنن مردم!! آخرالزمون شده...:))
من برای هر گونه کمکی حاضرم!
خوشحالم که برگشتی.مواظب سر خودت باش ها!
سلام ...خسته نباشی از مرخصی ... امیدوارم بهتر باشی ...
تولد رو یادم هست ولی شاید ۲۳ رو واس این یادم رفته بودم که فکر می کردم پسرید اما وقتی دیدم دخترید تصویر قبلی رو از ذهنم پاک کردم به هر حال شرمنده لول راستی اسمتون واسه من یکی راز باقی مونده ...
اول آذر سال روز قتل داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندریست.
سلام
تجربه معلم سختگیری است
اول امتحان می کنه بعد درس میده
شبت پر از عطر یاس
ساغر جان خوبه مرخصی بودی حال اینهمه آدمو گرفتی. برگردی چه میکنی!!؟؟
این پونه کی بود؟ ربط داره به لونه و مار و اینجور چیزا؟؟
در مورد نرم افزار ها آی راست گفتی...
مخلص، رضا.
ای قربون دهنت پرچین جان!
این انسان جان هی ما رو تهدید می کنه که می خواد بره. دیگه دلمون خون شده از دستش.
:)
اون شعر، از استاد علی معلم بود. (احتمالا اینقد جوابتو دادن که از شنیدنش حرصت درمیاد ... اونم با اینهمه تاخیر)
در ضمن: اونجا جنگ و دعوا نبود ... اما اینجا انگار راس راسی یه خبراییه! ... مواظب خودت باش ...
سلام. بازگشت پیروزمندانه جنابعالی را ... اوخ زیادی تلویزیونی شد! فکر کنم اون قسمت آخرش بهتره؛ رفتن دنبال تجربه های جدید رو می گم. موفق باشی...
خانم آپدیت کن دیگه!!
د!
...
از لطفت ممنون انسان مه آلود ولی به این زیبایی که تو میگویی
هرگز نبوده ام
به نظرم در این شعرها
زشت ترین حرف زمین ÷نهان است
این رو از یه وبلاگ کش رفتم:
تصمیم گرفتن هم مثه بافتن یه لباسه...حتی اگه بافتنی هم بلد نباشی ..حساب کار دستته...میدونی که رنگهاش باید بهم بخوونه...نمیشه که یه آستین داشته باشه و یکیش بدون آستین..نمیشه یقشو یه طرفه ببافی ...باید یه اصولی رو رعایت کنی...حتی گاهی لازمه به بافتنی های قبلی که بافته شده یه نگاهی بیندازی...اشکال کارتو پیدا کنی...یا حداقل یه چیز بهتر و بالاتر خلق کنی...البته کار راحتتری هم میتونی بکنی..میتونی خیلی راحت چشماتو روی همه چی ببندی و چشم بسته ببافی ...شاید این برای تو راحتتره...هر چی باشه گاهی انتخاب آسانترین راه درسترین کاره...البته بستگی داره که تعیین کننده کی باشه...میتونی خودتو گول بزنی...میتونی با دلیل و برهان خودتو راضی کنی که خلاقی..که فکر برتر داری..که چشم بسته بافتن هم خودش خلق یه ابتکاره...تازه از اون راحتتر...میتونی این خلاقیت را با دلیل و برهان خاص خودت مثبت جلوه بدی...یا نه...اصلا اینهم مهم نیست ...بقیه دیگه چه خرییند ... مهم خودمم ...خودم...حالا اون بقیه هر کس میخواد باشه..مهم بستن چشمه که خوب بلدی...یا از اون راحتتر ... میتونی اصلا بافتن رو فراموش کنی...میتونی به خودت تلقین کنی ...آره تلقین کردن هم بد نیست...خوب بلدی میدونم ...تلقین کنی که با این بافتن خلا وجودیم پر نمیشه...خیلی تلاش کردمو نشد...آره این راحتتره..خیلی راحتتر ...اینقدر به خودت سختی نده...فکر نکن...فرار کردن ..برای پر کردن خلا ...راحتتره..بقیه هم بیخیالشون ...گور پدر بقیه...ولی این فرار کردن از یک تصمیم درسته ...فرار کردن از خود خود...حداقل خودتو ببین ...تو که چشماتو به روی همه چی بستی...حداقل خودتو ببین ..از خودت فرار نکن...که به هر جا فرار کنی این خود تو با خودته ....هر چند که میدونم تموم این حرفها بی فایده است...چون چشم بسته که نمیتونه چیزی ببینه یا بخوونه...
اسمش هست هلیا:http://helias.blogspot.com/
اولا که لطفا سر به جایی نزنید خوبیت نداره .. اوف میشه ... مرخصی بعدی کی هستش ؟
فکر میکنم اگر اکسپلوره ۶ نصب کنی مشکلت حل میشه .