بگذار هفته ها آن چنان که باید بگذرند،
نه با ابرهای غبارآلود باران زا،
که با یقین خالص آفتاب
و بادهای ملایم روان
با عشقی که میان ما در تب و تاب است،
در این جنگلهای سبز بی قرار
زیبایی عشق با تو
به تنهایی کافی است.
دیگر به غرور نیازی نیست
و نه به هیچ حس دیگر!

خیلی چیزها ست که می خواهم بنویسم اما نمی توانم.انگشتانم یاری نمی کنند، ذهنم هم.نوشتن انگار فراموشم شده.یا شاید این لحظه ها نمی گنجند در قاب جمله و کلمه.شاید زیادی عادی هستند ، عادی و پیش پا افتاده. آن قدر که هیچ میلی ندارند به ثبت شدن، به ماندن، کش می آیند و پنهان می شوند.
 لحظه های من مگر چیست؟ عبور کردنم ،گذشتنم و فراموش کردنم که ناچارم از آنها... گویا تنبیه می شوم برای همه آن گریختن ها، نپذیرفتن ها و بی خیال گشتن ها. تاوان می دهم برای نگاهم ، سکوتم و بی نیازیم.می دانی ؟ نیاز امروزم تاوان سنگینی ست برای بی نیازی دیروزم... خیلی سنگین!

هرچند صحبت های کوتاهمون نتیجه ای که می خواستم نداشت اما می دانی؟  من راضی هستم .راضی از گفتن؛از گفتن چیزی که مدتها - سالها - روی دلم مانده بود و ملامت شده بودم بارها برای نگفتنش !
حالا شاید نتیجه ای که می خواستم به دست نیامد اما می دانم که تغییری پیدا می شود و این از گفتن من است.
.
.
.
شاید وقت گفتن بعضی حرفها متوجه تاثیری که روی طرف مقابل می گذاریم نباشم ،
شاید ندانی که این جملات کوتاهت که بریده و جویده ادا می شوند چطور شب و روز در کوچه های خیالم پرسه می زنند و ذهنم رو در هم می پیچند .این جملات که همیشه گریزان و با واهمه جاری می شوند در کلامت...
تو نمی دانی اما...

مرحله اول تغییرات انجام شد.خونه جدید آنقدر هم که فکر می کردم هیجان انگیز نیست. انگار مدتهاست که خونه مون همین جاست. باهاش مانوسم و هیچ باهاش غریبگی نمی کنم.حس آشنایی...
این روزها آنقدر حس آشنایی دارم با همه چیز که انگار قبلا این دوره را پشت سر گذاشتم.انگار همه کس،همه چیز و همه جا را از قبل می شناسم.خوب یا بد؟ نمی دانم.این قدر غریبه، این قدر آشنا، این قدر تازه، این قدر قدیمی...
یعنی چه؟

چرا و به چه علت؟!

کلمات در ذهنم صف می کشند، شلوغ می کنند و تنه می زنند.دوباره دچارم به زیادی گفتار و ناچارم از نوشتن.
گستره ای چنان وسیع روبرویم گشوده شده که گاهی حتی به وحشتم می اندازم.
من لابدم از نوشتن! لابدم از بیرون ریختن درونم.حالا باید دوباره بگویم حتی برای هیچ کس...


 

پس از عرض سلام

اگر از احوالات این جانب خواسته باشید ملالی نیست جز دوری شما...