یادت هست آن روزهای گرم و پرشور را ؟ آن روزهای وصل و اشک را؟
و آن انتظار کشدار را با آنکه می دانستم نمی آیی؟
آمدنت را بر دوش مردم دیده بودم و شنیدم که خونین بودی . و عطرت که پیچید، من آنجا بودم.
در پیش چشم دنیا
دوران عمر ما
یک قطره دربرابر اقیانوس
در چشمهای آنهمه خورشید کهکشان
عمر جهانیان
کم سوتراز حقارت یک فانوس
افسوس !