فاطمه آمد

جهان منور شده است در قدم آن که نور است و عشق و معرفت.
باشد که شعاعی از این خورشید وجود خسته ما را آرامش بخشد.

انتظار

یادت هست آن روزهای گرم و پرشور را ؟ آن روزهای وصل و اشک را؟

 و آن انتظار کشدار را با آنکه می دانستم نمی آیی؟

آمدنت را بر دوش مردم دیده بودم و شنیدم که خونین بودی . و عطرت که پیچید، من آنجا بودم.

چه بیهوده انتظاری بود. انتظار کودکانه ام ، با اینکه می دانستم نخواهی آمد. چه تلخ بود....

امشب دوباره می روم سفر.این بار کوتاه تر .
امیدوارم وقتی برمی گردم نظر خواهی باشد.
دلم برای همه تنگ است .برای محبتهایتان.....

افسوس

در پیش چشم دنیا
دوران عمر ما
یک قطره دربرابر اقیانوس
 

در چشمهای آنهمه خورشید کهکشان
عمر جهانیان
کم سوتراز حقارت یک فانوس
افسوس !

من برگشتم.نه به سادگی که دل کندن سخت بود از نم نم بارانی که دوستش داشتم.

اماهنوز تازه ام از نسیمی که نوشیده ام  و گرمم از آبی وسیعی که نبود اما حسش کرده ام.

سلام....