قرارم با مینا را موکول کردم به سه شنبه.آلبوم "دو نیمه رویا" را که از مهدی گرفتم گوش می کنم. از صدای حامی خوشم می آید ،از خودش هم.از آن شب برنامه ارکستر سمفونیک که از همه برنامه لذت بردم و البته از صدای خواننده اش یعنی حامی. منتظرم تا این دقیقه های کشدار که تمام هم نمی شوند بگذرند.به صدای حامی گوش می کنم و به تو فکر میکنم .اندیشه هایم را تو شکل می دهی، فضای ذهنم از تو پر است.از تو و کاری که با فاطمه کردی، از تو و رفتاری که با احسان داشتی. تو و حرفهایی که به من گفتی.کلمات،کلمات...گفته شده ها و.... گفته نشده ها.
صدای پیمان می آید که ماجرایی را تعریف می کند.مدام می ترسم که اسم تو هم در ماجراهایش بیاید از همان روز.می دانی که؟ روزی که با مرجان صحبت کردی.می دانی باری که باید به دوش بکشم سنگین است؟ سخت است تحمل چیزهایی که ناگزیرم از تحمل شان؟
کمی آرام تر پسرکم،کمی آرام تر. به چشمهای خودت نگاه کرده ای؟ به مهری که در آنها خانه کرده؟ به صدایت گوش داده ای؟ به آرامشی که ذره ذره می ریزی در گوش جان آدم؟ کمی آرام تر ...خروشیدن کار تو نیست...
.
.
.
بذار با مشرق چشمات
شبم روشن ترین باشه