رفتن خیلی زیبا بود. نمی تونم بگم چه حالی داشتم ، نشمردم که برای چند نفر دست تکون دادم، به چند تا پروانه سلام کردم و حال چندتا نهر و رود رو پرسیدم. تا حالا این تجربه رو داشتید که بخواهید همه دنیا رو یک جا بغل کنید؟
رسیدن تمام زیبایی اش به همون افسونگر یگانه اش بود. عجیبه که هرچند بار که دریا رو ببینی بازهم برات قشنگه ، باز هم وقتی می بینیش برای چند لحظه ماتت می بره. روزبا آبی گسترده و چند موج مهربون کوچک و دسته های ماهی که نمی دونم به میل خودشون یا با زور امواج آمده بودند به ساحل و دوست داشتی دنبالشون کنی هر چند می دونستی نمی تونی بگیریشون. غروب با بیکران آبی دوست داشتنی با کلی ابرهای نقره ای و یک دونه خورشید سوزان. شب با صدای دریا وصدای دریا و صدای دریا. این چیزها با تمام وجود عاشقت می کنه و برای روزها قلبت رو پر می کنه اگر برگشتن رو راحت لمس کنی.ولی برگشتن خوب نبود چون چیزی رو جا گذاشتم همون نزدیکی کنار درخت بزرگ یاس خونه روبرو. همون درختی که چندتا از گلهاش رو چیدم و گذاشتم با شعرهای سهراب همسایه بشند. چیزی رو جا گذاشتم همون نزدیکی به همین سادگی...
و حالا برگشتم با یک دنیا در آغوشم با یک دریا در چشمام و چیزی در نگاهم که برای همیشه گم شده است.
نمی دونم ... یه جوری شده که شمال برام عذاب آوره ... بدترین جای دنیا
che chizi dar negahetan gom shode ? mishe begid ... ?
توصیفهات عالی بودن
راستش منم هر وقت از کوه برمیگردم تا چند روز چنین حالتهایی دارم
بله بله
راستی من از ۲۳ نوامبر تا حالا یه یکی دو دفعه ای آپدیت شدما!!!!
سلام . خودت دیدی که من اصلا ذوق تو را نداشتم چون از بس بیرون نگاه کردم و دود خوردم ٬ حالم بد شد . گفتی غروب خورشید کلی حالم گرفته شد چون نتونستم ازش عکس بگیرم و حالا عقده ای شدم . نمی دانستم که تو هم گمشده داری !؟ پس لطف کن هر وقت گمشده تو پیدا کردی بیا تا با هم دنبال گمشده من بگردیم .
اول اینکه من گمشده نداشتم پیدا کردم!
دوم اینکه گمشده من پیدا شدنی نیست...از جنس گمشده شما هم نیست.
نگو برای همیشه ساغر. نگو! اگر بخوام یک فرمان بدم تو تمام زندگیم اینه که هیچ چیز رو نگو برای همیشه جز آرزوی چیزی رو که امکان نداره برای همیشه.
برای همیشه سنگینه. ما سنگینیم ولی روانیم. سنگین ولی روان. روانه...
نگو برای همیشه. نگو!
این اولین و آخرین حرف منه اگر اجازه داشته باشم تو این دنیا یک لحظه فرمانده باشم این تنها فرمان منه.
فردا می بینمت.
فردا دیر نیست.
زود است.
نزدیک است.
در همین همسایگی.
چهار قدم مونده برای من. چهار قدم.
چهار
زندگی می کنمش.
این آرزو نیست . یک چیزی برای چند لحظه که حالا دیگه نیست. و فکر می کنم هیچ وقت دیگه هم نباشه. راستش خیلی محال به نظر میاد.خیلی بیشتر از اون چیزی که نگم همیشه. ولی چون شمایی چشم! به خودم امید میدم که یک روزی باشه...
اولند: سلام دوست من. دومند: من همونی که اون دفه لیلی گفت٬ با کوه و دریا و جنگل و دشت و صحرا و ابر و باد و مه و خورشید و فلک و البته با دوست من!! کلا با اون حرفش خیلی چهار پایه ام!! سومند: بیاین با هم بریم دلفین٬ خوب دوست من؟
منم با اونی که سینا گفت و اونی که قبل از سینا یادداشت گذاشت!
خودم بودم دیگه!
من که منم!
کلا هم با سینا چهار پایه ام.
:)
سلام. ... غم مخور!
من هم یه مسافرت رفتم منتهی به ماسوله . نصف دلم رو اونجا جا گذاشتم به جاش یه مشت اسفند با خودم اوردم که هنوز دودشون نکردم .
کار درستی بود یا نه نمی دونم اما هنوز که هنوز دل من اونجا توی یک خونه
کاه گلی که گل های سرخ سفیدش پژمرده نشدند می تپه .
می تونی تمام دلتنگیهات رو سرازیر کنی توی دریا...بعد بنشینی و به حال اون مرغ آزاد دریایی غبطه بخوری.
چه چیز خوبی رو جا گذاشتی!