چشمهات رو نبند.
پلک هات رو که روی هم میگذاری، نگاه معصومت رو که پنهان می کنی، یک چیزی انگار گم میشه...یک چیزی کم میاد...
دو تا چشم یک پسرک بازیگوش شاید! یا شاید دو تا ستاره درخشان تو یک شب تاریک- مثل همون ستاره هایی که خیلی وقتها می شمریم؛که من می شمرم و تو دروغکی میگی که شمردی (دروغ نمیگی چاخان می کنی!)
چشمهات رو نبند، بگذار روح پاکت از دریچه چشمهات به قلبم بریزه.
چشمهات رو که می بندی....
پلک که نمی شه نزد که دختر!؟ :)
خب من زنده و سرحال برگشتم. بیا قالبمو درست کن برام دیگه. همه چی چپه ست. روم نمی شه به کسی آدرس بدم.
این که شد نامه!
خب تمام.
دلمم تنگ شده زمنن!
خیلی کامنتم پررو بود خجالت کشیدم.
ولی خودت یه خطایی کردی گفتی دیگه..
یه کاره منم!
کاش هیچ وقت نمی خوابید هان؟
سلام... من تقريبن برگشته ام...
تا که چشمهات هم میاد ... دو ستاره کم میاد...!
... دنیام بی رنگ میشه ...
راز چشم ها را آن کس که ندیده است نمی داند.
دیشب که رفتی اونقدر که دلم می خواست سفت بغلت نکردم. مرسی هزار تا و می بوسمت دوباره.
سلام.از وبلاگ شما خوشم اومد.موفق باشی.
کاش نبنده چشماشو ...
خوش باشی همیشه